اقا صدرا کوچولوی ماماناقا صدرا کوچولوی مامان، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

صدرای زمان, صدرا کوچولوی قهرمان

کتابفروشی

1390/4/15 8:42
نویسنده : مامان شهرزاد
906 بازدید
اشتراک گذاری

صدرای زمان در کتابفروشی:

آآآآآآآآآآآآه ه ه ...چقدر کتاب اینجاس!!

من که فعلا رباعیات خیام رو انتخاب کردم بیشتر با روحیاتم سازگاره!

مامی دوست داره دانشمند بشم!Shukhi.Com

البته خواب آلوده و کسلم.کلا این روزا یه جورایی بی حوصله هستم!Shukhi.Com

مامانم میگه یه ذره هم لاغر شدم انگاری...فکر میکنه واسه خاطر

دندون در آوردنه

 

        niniweblog.com

عسل مامانhttp://s1.picofile.com/file/6401499994/beatingheart.gifniniweblog.com

پریروز من و شما و بابا رفتیم کتابفروشی.میخواستیم واسه شما CDهای

Your Baby Can Readرو بخریم که پکیج آموزش زبان انگلیسی برای 3ماهه تا

5ساله هاست.

شما تو کالسکه نشسته بودی و بابا میگردوندت و من به طبقه بالاتر رفته بودم

 برای خرید cdها.میدونی مامان جون من دوست دارم شما حسابی همه

چیز تموم بار بیای و موفق باشی و هرکاری واسه آموزش و پیشرفتت که

از دستمون بر میاد براتون انجام میدیم شما انشتین

 کوچولوی مایی...Shukhi.Com

بگذریم ...اون روز و اون ساعت

کسل بودی و خواب آلود آخه دقیقا ساعت خواب بعد از ظهرت بود!یه ذره که

حس کنجکاویت مرتفع شد نق و نوق و بهانه جوییت شروع شد!و وقتی

بی توجهی دیدی بنای داد و فریادو گذاشتی و صدات پژواک خاصی هم پیدا

کرده بود و همه اهل کتاب با تعجب نگاهمون میکردن بنابراین مجبور شدیم به

سرعت(بر خلاف میل باطنی من) کتابفروشی رو ترک کنیم و یه جماعتی رو

از صدای گوشنواز جیغای بنفشت راحت...

به هر حال بعد از خروجمون دیگه دادوفریاد نکردی!

بعد رفتیم خونه بابا بزرگت اینا.عمه صابرین و عمه غزاله اونجا بودن.

بعد از مدتها دیدیمشون عمه صابرین که درگیر امتحانات دانشگاه بود و عمه

غزاله هم مشغول درس خوندن سفت و سخت برای کنکور و عاقبت امتحان

رو داد و بعد از 1سال از خونه زد بیرون.انشاا... که توی رشته ای که علاقه داره

قبول میشه و موفقیتشو جشن میگیریم.

عمه غزال یه الویه خوشمزه هم درست کرد.آخه همه تعریف الویه هاشو میکنن

و انصافا هم خیلی خوشمزه شده بود.Shukhi.Com.عمو مهزیار نبود رفته بود منزل

داییش.جاش خالی بود.تماس هم که گرفتیم گفت اجازه نمیدن برگرده و

زندایی خیرالنسا کلی واسش تدارک دیده...باری

همه باهات بازی میکردن و خوشحال بودن که شما 4دست و پا اینور و اونور

میری و به زبون خودت حرف میزنی http://s1.picofile.com/file/6402477862/babyroll.gifبعد هم عمه مهین و پسرش عمو رضا و

دخترش خاله شفا اومدن .راستی قرار شده همه دختر خانمها و خانمهای

فامیل بابا فواد عمه های شما باشن که ماشاا... تعدادشونم کم نیست و

فامیلها و دوستای من خاله های شماhttp://s1.picofile.com/file/6396857142/smile39.jpg.خوبه که بین عمه ها 2 تا عمه داری

که خواهرهای بابات هستن ولی متاسفانه من خواهر ندارم که خاله واقعی

داشته باشی!میون قوم بابا 2نفر هستن که طبق یه قرارهایی اونا هم جز

خاله ها قرار گرفتن یکیش همین شفا خانم دختر عمه مهین هستش . شفا

جون کنکور دکترا داده و منتظر نتیجشه و البته به جز دختر عمه بابا بودن یه

دوست خوب هم واسه من بوده  واسه همین شده خاله شفا!و یه خواهر داره

به اسم وفا که اون عمه وفاست!فکر کن تو مثلا در آینده میگی همه بودن خاله

شفا عمه وفا...خیلی خوش قافیه میشه نه مامان؟و اون یکی خاله دختر عمه

بدریه هستش که اونم خیلی مهربون و با معرفنه و با اونم رابطه مخصوص دارم

میشناسیش که خاله ایناس رو میگم...Shukhi.Comبگذریم

میگفتم که بلاخره شب گذشت و همه رفتن خونه هاشونو ما هم برگشتیم

خونه.خوش گذشت ولی شب شما خیلی بیقراری کردی.Shukhi.Com

همش فکر میکنیم

واسه خاطر دندوناتونه عشق مامان ولی نمیدونم چرا خبری از در اومدنشون

نیست!فکر میکنم یه ذره دیر شده!تازه لاغرتر از گذشته به نظر میرسی مامی

امشبم با بابا فواد رفتی یه سری به بابابزرگت اینا زدی ومتاسفانه  عمو مهزیار

 برگشته بود تهران اونم بدون خداحافظی ببین چقدر با معرفته!حالا واست

 نوشته که دلتنگته ....به هر حال شما و بابا رفتید مهمونی و منم یه ذره به کارای

خونه رسیدم http://s1.picofile.com/file/6421804824/machinelaver.gifو بعد از برگشتنت بهت شام دادم که شامل تخم مرغ آب پز و

فرنی برنج و یه کاسه کوچولو ماست بود.خداروشکر خوردی و الان لالا کردی..

تازگی ها خیلی به بابا فواد توجه نشون میدی دوست داری پیشت باشه و

باهات بازی کنه البته بابا فوادم عاشقته

niniweblog.com

 

 

نکنه بعدا هم یه تیم بشید و با کاراتون منو کفری کنید و کیف

کنید؟(شوخی کردم جوجو..خوشحالم که شبیه باباتی و دوستش داری)

انشاا... همه مون در کنار هم با عشق و صداقت و رفاقت زندگی خوب و

رضایتمندانه ای داشته باشیم..من که خیلی دوستتون دارم مردای خونه من

niniweblog.com

niniweblog.com

 

راستی تاب بازی بانمکت رو هم آویزون کردیم به قلاب سقف توی هال خونه

خیلی بامزه میشه قیافت وقتی اون تو میشینی و تاب میخوری!مطلقا صدات

در نمیاد و مثل هیبنوتیزم شده ها به اطراف نگاه میکنی دورت بگردم صدرا

 طلاییniniweblog.com

راحت لالایی کن نازنینم...

خوابهای خوشگل ببینی جان مادر آروم و آبی بخوابی نفس شیرین منShukhi.Com

 

هنوز این مطلبو پست نکردم که باز با جیغ بیدار شدی نمیدونم چه

 مشکلی داری مامان خیلی بیقراری فقط با فریاد گریه میکنی چیکار میتونم

واست انجام بدم؟

خدایا کمکمون کن

 

زندگی بالنده مامان صدرای عزیزم عاشقتم عسلم http://s1.picofile.com/file/6401501006/bouncing.gif

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

معصومه مامان سهند
15 تیر 90 10:36
ای جون با این همه عمه و خاله الهی قربونت بشم پسر دانشمند مامان صدرا مرسی که به ما سر زدید باز هم زحمت بکشید خوشحال میشیم
مهسا
15 تیر 90 11:41
قربونت برم که داری دندون در می یاری.مامان شهرزاد نزاری اقا صدرا لاغر بشه ها.ماشا اله... که تکی اقا صدرا.راستی مامان شهرزاد این همه عمه را قاطی نمی کنی؟منم مثل شما خاله نمی شم عمه میشم اما نه حالا حالاا.خیلی دوست داشتم خاله بشم.و یه خواهر مثل شما داشته باشم.وای چقدر خوب می شد.


مرسی مهسا جون.نمیدونم چیکارش کنم علاوه بر شیر غذا هم بهش میدم ولی انگار تاثیر نداره.
عمه هارو نه دیگه همشونو میشناسم!اوائل نامزدی سخت بود الان که نه دیگه عزیزم.همشون عمه های مهربون صدرا و دوستای من محسوب میشن.
آره به خدا خیلی سخته و جای تاسف داره که کسی خواهر نداشته باشه این روزا همش به این فکر میکنم که چقدر خوب میشد اگه 4تا خواهر داشتم.در ضمن تو به من لطف داری گلم.خوبه که دوستای خوب و مهربون و با معرفتی مثل تو دارم که واسم مثل خواهرن.اصلا بهتره من و تو واسه هم خواهری کنیم و اینطوری یادمون بره بی خواهری رو!بازم ممنونم.بوس بوس
متين وروجك
15 تیر 90 12:58
سلام احوال شما ممنون از اينكه از وبلاگ پسرم بازديد كرديد راستش ني ني بلاگ ديگه خيلي تخصصي هست و براي بعدها كه گلپسري بزرگتر شد مجبور به تعويضش مي شم. دوما پرشين بلاگ به نظر من معتبر تره آخه تا حالا هيچكدوم از عكسها رو از بين نبرده و مرتب هم پيام هاي مديريتي خوبي ارسال مي كنه
شکوفه گیلاس
15 تیر 90 17:58
سلام منم خیلی کتاب وست دارم و اگه بخوایم بچه هامونم شبیه ما بشن فکر نکنم خودخواهی باشه
لادن
15 تیر 90 18:03
ای خاله قربونت بره دانشمند کوچولو انشتین مایی چقدر عزیزی تو ماشا الله خیلی دوستت دارم پسر ناز نازی
سهیلا
16 تیر 90 11:49
ایشالله یه روزی از مردان نامدار و دانشمند روزگار میشه و من به اینکه لحظه لحظه بچگیهاشو میخوندم افتخار میکنم آمین
مهسا
16 تیر 90 22:39
مامان شهرزاد یه سوال؟اقا صدرا که این هم عمه داره چرا نمیان تو webogesh ؟ادرسشو ندادی بهشون؟یا اینکه یواشکی میان و نظر نمی دهند؟



عمه های آقا صدرا همشون روزی چند بار به وبلاگش سر میزنن ولی نمیدونم چرا نظر نمیدن و چراغ خاموش میان و میرن!
اتفاقا منم همین سوالو ازشون پرسیدم ولی جوابی نگرفتم.میدونم چون صدرا رو خیلی دوست داری علاقه مندی که همه مثل خودت با احساسات هیجانی و عاشقانه واسش نظر بزارن ولی ....
عمو مهزیار
18 تیر 90 2:30
آفرین چه پسر باهوشی از الان کتاب می خونه. با این همه هوش چرا از الان نمیری کنکور بدی!‎


آره اتفاقا خیلی دوست داره کنکور امتحان بده ولی فعلا قبولش نمیکنن میگن دست کم باید 10 ساله باشی!
بازم لطف و مرام تو عمو .ممنون که سر میزنی و مهمتر اینکه نظر میدی.بازم بیا شاید بقیه فامیلهای صدرا یاد بگیرن!!