دونه های صورتی!!
صدرای مامان دلبرکم
خداروشکر تبت قطع شده بود و تا حدودی خیالم راحت...ولی روز بعد وقتی
بیدار شدی احساس کردم گونه هات بیش از حد معمول گلی شده اما شبیه
وقتایی بود که به علت الطاف دیگران و بوس کردنشون لپ گلی میشدی!!
دم غروب با بابات رفتی حمام و حسابی آبتنی کردی.آخه عسلم شما مثل مرغابی عاشق آب بازی هستی و واسه حمام ذوق زده میشی
ولی وقتی خشکت میکردم احساس کردم که کنار پاهاتم دونه های صورتی در
اومده!با سرعت کل بدنتو وارسی کردم و دونه های صورتی رو روی گردن و
پیشونی و ابروها و پایین کمرت دیدم! باز نگرانی مادرانه به قلبم چنگ انداخت!
یادم بود که دکتر گفته بود اگه دونه ریخت بیرون بیاریدش ولی واسه مطب بردنت
دیر شده بود..به بابا فواد ماجرا رو گفتم .ولی بابات معتقد بود که چیز مهمی
نیست و چون تب نداری دونه ها نمیتونه بیماری باشه..حدس میزد صورتت به
خاطر پوست حساست و آب تنی اینطور شده باشه و پاهات هم از پوشک...
ولی دلم آروم نداشت..رفتیم منزل مامان بزرگت اینا و همین که دیدنت گفتن
صورت بچه قرمزه...هرکسی نظری داد ولی مامان بهجت گفتن به این دونه ها
نمیاد سرخک باشه تازه اگرم باشه مهم نیست به هر حال بچه ازین مریضیا
میگیره و کلا حرفایی زدن که منو دلداری بدن...
شب وقتی میخواستیم برگردیم به بابا فواد گفتم برای احتیاط بیا یه سر به
اورژانس بزنیم و بابات قبول کرد و دوباره به اورژانس اطفال رفتیم...
خانم دکتری که ویزیتت کرد بعد از شنیدن ماجرا و معاینه گفت این یه بیماری
ویروسیه که بچه اول تب میکنه و بعد که تب قطع میشه این دونه ها بیرون
میریزه و اسم بیماری تب ٥ روزه هست!!و به دارو نیازی نداره دوره بیماری که
تموم بشه این دونه ها هم از بین میره...ولی اگه دوباره تب کرد حتما باید معاینه بشه...
تعجب کردم و در عین حال خیلی خوشحال شده بودم که چیز مهمی نیست
پرسیدم از داروهای گیاهی و عطاری چیزی نیست که دادنش
به تسریع بهبودی کمک کنه؟ گفت چیز خاصی نه ولی اگه یه خورده خاکشیر
بهش بدی بد نیست.!با خوشحالی گفتم قبلا اینکارو کردم و کمی بهش دادم..
و باز با خوشحالی مضاعف و یه لبخند بزرگ ازش تشکر کردم و برگشتیم خونه
و شما توی ماشین خوابت برده بود.هم خسته بودی هم حال ندار...
امروزم که بدنتو نگاه میکردم حس کردم دونه ها بیشتر شده تمام کمرت و
سینه ات و صورتت دونه دونه شده الهی مامان جون ..نمیدونی دلم چه حالی میشه...
با اینکه این بیماری ویروسی رو گرفتی که نمیدونم چرا و از کجا گرفتیش ولی
خداروشکر شیطنتتو داری و دوست داری کنجکاوی کنی...
وای امروز خوابونده بودمت کنار خودم و اونطرف تخت رو یه عالمه پتو و بالش
گذاشتم که خدای نکرده قل نخوری یه هویی..ولی میدونی توی شیطون
چیکار کرده بودی؟نرده بالای تخت رو گرفته بودی و ایستاده بودی.............
میتونی تصور کنی؟ماشاا... مامان جون مثل اینکه خیلی واسه راه رفتن
عجله داری ...واقعا هرچقدر نی نی ها بزرگتر میشن مواظبت و مراقبت ازشون بیشتر و سخت تر میشه...
الهی که همیشه سالم باشی مامانی تندرست و سلامت و شاد و موفق...
راستی توی پست فبلی در مورد اینکه چرا و ان یکاد گذاشتم گوشه وبلاگت
مطلبی نوشتم که باعث سو تفاهم شد و به بعضی دوستان برخورده بود!
نوشته بودم:ماجرای و ان یکاد گذاشتن کنار صفحه هم حرفهای خاطر خواهها وعشاق جنابعالیه!!
منظورم این بود که از بس کسانی که دوستت دارن اصرار میکنن که واست
اسفند دود کنم و همه جا و ان یکاد بزارم که مجبور شدم اینجا هم این آیه رو قرار بدم
ولی به نظرم اگرم خدای نکرده بچه ای بخواد به چشم بیاد اول از همه به
چشم پدر و مادر و خانواده اش میاد...کلا مامانها از این قبیل کارا زیاد میکنن کسی نباید بهم خرده بگیره!!
خب دانشمند کوچولوی مامان قربون صورت گلیت برم من انشاا... زودی خوب بشی نفسم
میدونی که مامی عاشقته؟؟
اینم عکس صورت ماهه دونه صورتیه شما...بگردم الهی ماااااااااااااااااااادر
صدرای مامان با دونه های صورتی