اقا صدرا کوچولوی ماماناقا صدرا کوچولوی مامان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

صدرای زمان, صدرا کوچولوی قهرمان

صدرای من

صدرای مامان... ماه رمضون سال 1390 آخرین پست رو اینجا نوشتم... نوشته بودم نمیدونم دوباره کی برات مینویسم...!! اون لحظه که از همه تمنای دعای خیر کردم اصلا نمیدونستم واقعا چقدر به دعا محتاجم و قراره چی پیش بیاد!! پسر دوستداشتنی مامان.. اون زمان فقط 9 ماهت بود و الان 2 سال و 6 ماه و 12 روزه هستی... ظرف این مدت حسابی راه افتادی دندون درآوردی کم کم حرف زدن رو یاد گرفتی ..کلی ماجراهارو با هم پشت سر گذاشتیم.. و من مدام افسوس خوردم که چرا باید تقدیرمون اینطوری پیش میرفت که من نتونم تمام اون لحظه های زیبا و تکرار نشدنی رو مثل سابق ثبت کنم ... به دلائلی که الان واسه دونستنش خیلی کوچولو هستی من و تو مجبور هستیم دور از پدرت زندگی...
1 خرداد 1392

من برگشتم!!

  سلام... سلام صدرای من... سلام به همه ی دوستای عزیزمون... نی نی های قندو عسلی و مامانای مهربونشون... نزدیک به یک ساله که هیچی واسه پسر کوچولوی نازنینم ننوشتم... متاسفانه یک سالی که گذشت سال خوبی نبود برادر عزیزم رو از دست دادم و زندگیم دستخوش ماجراهای دور از انتظار بود! خیلی حیف شد... خیلی چیزا حیف شد... منی که روز به روز از تک تک دقایق پسرم مینوشتم یک سال کامل رو از دست دادم واقعا متاسفم... حال خوشی ندارم... اونقدر حرف دارم که اصلا نمیدونم از کجا باید شروع کنم!! ولی تا جایی که حافظه ام یاری کنه خواهم گفت... مثل همیشه ی گذشته من و صدرا رو شامل محبتهاتون بکنید دلتنگ تک تکتون بودم ما...
23 شهريور 1391

پیشرفتهای صدرای زمان طی 50 روز گذشته!!

  سلام...تقریبا ٥٠ روزه که مطلبی ننوشتم..!!غیبتمون خیلی طولانی شد.از همه کسانی که بهمون سر زدن وبرامون پیغام گذاشتن ممنونم.همه دوستای گلم که نگران شده بودند... به خاطر همه لطفتون سپاسگذارم    خب بهتره تا ننوشتنم باعث طولانی تر شدن مطالب نشده خاطرات صدرای عزیزمو ثبت کنم   ١٤مرداد ماه بابا فواد من و شما  رو ساعت ٧بعد از ظهر برد فرودگاه و ازمون خداحافظی کرد.. صدرای من شما با خوشحالی و کنجکاوی اطرافتو نگاه میکردی و حسابی ذوق زده شده بودی و هونطوری که یاد گرفته بودی خودتو موش میکردی..(اینطوری موش میشی:چشاتو کوچولو میکنی و لباتو به حالت لبخند باز میکنی و یه صدای بانم...
1 مهر 1390

التماس دعا

سلام دوستای عزیز من و صدرا انشاا... امشب من و صدرا میریم اصفهان نمیدونم دوباره کی مینویسم بهترین آرزوهارو برای همتون دارم لطفا همتون تک تکتون توی این ماه عزیز در لحظات سحر و افطار و موقع عباداتتون شبهای قدر یا وقتی کوچولوهاتونو شیر میدید برای من و ما دعا کنید خواهش میکنم یادتون نره که حسابی محتاج دعاهاتونم به خاطر میسپریدم؟ من به دعای دیگران مخصوصا خانمها ..خانمهای منتظر ... خانمهای باردار  و  مادرها خیلی خیلی معتقدم ... منتظر استجابت نفسهای حقتون هستم... (خواهش میکنم هروقت یادم افتادید و اسممو زمزمه کردید و منو شامل دعای  خیرتون فرمودید اگه براتون زحمتی نیست یک خط بر...
14 مرداد 1390

نصایح مادرانه برای پسر مهربونم

قشنگترین بهانه زندگیم صدرای مهربونم روزا همینجوری گذشت و ماه رمضون رسید.الهی پارسال مثل همچین روزایی شما تو دل مامی بودی و من بر خلاف هر سال به خاطر وجود نازنینت نرفتم اصفهان! امسال اولین ماه رمضونی هست که خدا شما رو به من هدیه کرده و چه هدیه بزرگ و خواستنی و عالی بهم داده... میدونی مامان ماه رمضون رو خیلی دوست دارم.عاشق حال و هوای معنوی و آرامش مخصوصش هستم...همیشه وقتی هلال ماه شوال روئیت میشه دلم حال غریبی پیدا میکنه و گریه ام میگیره..دلم تنگ میشه یهو............. خوشحالم که امسال یه پسر کوچولوی شیطون بلا دارم و قراره با هم تو این ماه مثل هرسال بریم اصفهان خونه مامان بزرگت اینا و حسابی خوش  ...
11 مرداد 1390

روزانه های صدرا

صدرا عسلی مامان خداروشکر خیلی زودتر از اونی که فکرشو میکردیم از شر دونه های صورتی راحت شدیم...وشما دوباره سرحال شدی ..ولی از اون روزی که رفتیم دکتر دیگه درست و حسابی غذا نمیخوری و من خیلی نگرانتم...انگار هیچی به جز شیر دوست نداری..والبته ماست.واسه همینم وقتی میخوام بهت سوپ بدم باید حتما با ماست مخلوطش کنم تا نوش جان کنی!!اونم یه ذره! تو هفته گذشته نی نی وبلاگ مسابقه نی نی شگفت انگیز رو برگزار کرد و شما رو شرکت ندادم.درسته که از نظر ما تمام کارای شما واقعا شگفت انگیزه ولی نتونستم حرکتی ببینم که غیرمعمول و عجیب باشه و بشه عکسشو انداخت برای مسابقه!(اگه عکسارو میدیدی!بعضی از مامانا چه شاهکارایی درست ک...
3 مرداد 1390

ترانه ای برای تو

آهنگ قشنگ زندگی من صدرای من   برات شعر یه ترانه رو مینویسم...ترانه ای که همیشه و همه جا منو یاد تو میندازه...   نمیدونم چرا اون موقعی که وارد اتاق عمل شدم برای به دنیا آوردنت این ترانه مدام توی سرم تکرار میشد...   هنوزم فقط تورو یادم میاره از نیم ساعت قبل از دنیا اومدنت تا الان...ومیدونم تا آخر عمرم ادامه خواهد داشت..   خیلی وقتا به عنوان لالایی برات میخونمش و تو آروم لالا میکنی...برا دوتامون آرامبخشه!!       از من قبولش کن به عنوان هدیه شنیدنیه مامان...   میدونی تک تک ابیاتش با من و زندگی من و احساساتم مطابقت داره البته در رابطه با تو   بخون...
28 تير 1390

دونه های صورتی!!

  صدرای مامان دلبرکم خداروشکر تبت قطع شده بود و تا حدودی خیالم راحت...ولی روز بعد وقتی  بیدار شدی احساس کردم گونه هات بیش از حد معمول گلی شده اما شبیه  وقتایی بود که به علت الطاف دیگران و بوس کردنشون لپ گلی میشدی!! دم غروب با بابات رفتی حمام و حسابی آبتنی کردی.آخه عسلم شما مثل مرغابی عاشق آب بازی هستی و واسه حمام ذوق زده میشی ولی وقتی خشکت میکردم احساس کردم که کنار پاهاتم دونه های صورتی در  اومده!با سرعت کل بدنتو وارسی کردم و دونه های صورتی رو روی گردن و  پیشونی و ابروها و پایین کمرت دیدم! باز نگرانی مادرانه به قلبم چنگ انداخت! یادم بود که دکتر گفته بود اگه دونه ریخت بیرون ...
26 تير 1390

ماجرای تب صدرای شیطون

دلبند مامان دقیقا روزی که ٨ ماهت تموم شد و پا به ٩ ماهگی گذاشتی تب کردی..!! اول فکر کردم مربوط به دندونات هستش...خوشحال شدم..از هر مادری هم که  سوال میکردم میگفت بچه در آستانه دندون در آوردن تب میکنه!! ولی تب شما به نظر خفیف نمیومد و طولانی و مداوم بود...با نگرانیه مادرانه تصمیم گرفتم که  با دکترت مشورت کنیم.ولی مطب آقای دکتر شریف دو هفته تعطیل بود!انگار رفته بود سفر!میخواستم این سری شمارو حتما دکتر مرعشی ویزیت کنه واسه  همین من و تو و بابا فواد همینطوری بدون نوبت قبلی رفتیم مطبش و  خوشبختانه تونستیم واسه شما تشکیل پرونده بدیم و دکتر هم شما رو دید  کلی جیغ و داد الکی کردی ...
23 تير 1390

مامانا چیکار کنم؟

  جیگر کوچولوی مامانی امروز ٨ ماهت تموم شد و به سلامتی وارد ٩ ماهگی شدی صبح که بیدار شدی بدنت خیلی داغ بود تب شدیدی داشتی .البته از دیشب حس میکردم گرمی ولی امروز دیگه حسابی تب کردی.پاشویه کردم و استامینوفن بهت دادم و بعد از ظهرم رفتیم دکتر.وقرار شد اگر ظرف ٤٨ ساعت آینده تبت قطع نشد آزمایشاتی رو که دکتر داده انجام بدیم.من قبلا فکر میکردم به دندونات مربوط میشه ولی الان استرس دارم مامانای مهربون شما مورد مشابهی نداشتید؟میشه کمکم کنید؟ به نظرتون چیه؟ ...
22 تير 1390