زایمان
سلام شب قبل که چه عرض کنم دیگه دم دمای سحر بود که خوابم برد...احساس میکردم چند دقیقه ای نگذشته که صدای زنگ موبایل بابا فواد بلند شد.تصور میکردم آلارم ساعتشه و فکر میکردم چقدر زود صبح شد پیش خودم گفتم بهتره چند دقیقه بیشتر بخوابم...که صدای بابا فوادو شنیدم که داره با یکی احوالپرسی میکنه و میگه بله بله حتما.الان خودمونو میرسونیم!!!!! و بعد منو صدا زدو گفت:از بیمارستان تماس گرفتن و گفتن مسئول نمیدونم چی چی داره میره و تا نرفته باید بیاین...منو بگید مثل برق گرفته ها پا شدم و ساعت رو نگاه کردم نزدیکای ٦ بود.گفتم مگه دیشب خانمه نگفت ٧ اینجا باشید چرا اینقدر زود؟هنوز ٦ نشده!!!! و بلند شدمو رفتم حاضر شم.و مامانم (مامان فروزنده) که او...
نویسنده :
مامان شهرزاد
1:49