اقا صدرا کوچولوی ماماناقا صدرا کوچولوی مامان، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه سن داره

صدرای زمان, صدرا کوچولوی قهرمان

دوران بارداری 1

1390/2/23 6:04
نویسنده : مامان شهرزاد
1,379 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی جالب بود که آغاز سال جدید هراه بود با اوایل بارداریم!    منم حساااااااااااااس!!!!!!!!!!!!!

بارداری حس جالب و منحصر به فردی هست که فقط ما خانمها میفهمیمشو لذتشو میبریم              اینو هزار بار به بابا فواد گفتم

تازه فهمیده بودم که باردارم و هزار جور فکرو خیالهای خوب و بد به ذهنم میومد

آخه میدونید وقتی من و همسرم واسه آزمایشات قبل از ازدواج اقدام کردیم مشخص شد من کمخونی فقر آهن دارم.گفتن بهتره بابا فواد آزمایش دقیقتری انجام بده تا اگه مشکلی نداشت آزمایشگاه برگه اجازه ازدواج رو صادر کنه

جالب اینجاست که با انجام اون آزمایش مشخص شد که همسرم به تالاسمی مینور دچاره!!!!!!!!!!!!! ودکتر مهربون و خوش زبون اونجا بهمون گفت٣راه بیشتر ندارید:یا قید بچه رو بزنید یا ازدواج یا زندگی رو!!!!!!!!!!!! فکر کن!!!!!!!!!

ما رو بگی داغون بودیم.من که قبل از این خبر خوش وقتی از بابا فواد خون میگرفتن غش کردم یه هویی ولو شدم کف زمین!!اونم داستانی داشت واسه خودش....

بلندم کردن و بردنم توی یه اتاق خالی و خنک و ترو تمیز و بابا فوادم ابمیوه بهم میخوروند و دلداریم میداد تا کمی بهتر شدم ولی هنوز سرحال نشده بودم که اون خبر رو شنیدیم... حالا مارو تصور کنید:

٢تا کبوتر عاشق!!تنهایی رفتن واسه آزمایشات قبل از ازدواجشون (با هزار امید و آرزو) بعد اینهمه اتفاق واسشون بیفته و سلانه سلانه برگردن خونه!!

تا مدتی که گیج بودیم بعد گفتیم بیخیال بچه میشیم بعد قرار گذاشتیم دوباره آزمایش بدیم.  دفعه بعد اصفهان رفتیم آزمایشگاه و ایندفعه هیچ خبر و اثر و نشونه ای از تالاسمی توی خون بابا فواد نبود حتی ما تاکید کردیم و بنده خداها حسابی بهمون رسیدن و با دقت چک کردن ولی نخیر بابا فواد سالم و سرحال بود.

ولی من بعد از مطلع شدن از بارداریم مدام این ترس گنگ رو داشتم که خدای نکرده نی نی مون مسئله ای نداشته باشه.واسه همین اولین موضوعی رو که با دکتر بارداریم مطرح کردم همین بود و اونم دستور کلی آزمایشات دقیق خون رو صادر کردو من انجام دادم و خوشبختانه کوچکترین جای نگرانی وجود نداشت.(خداروشکر)

 من میخواستم نی نیم حسابی راحت باشه و بهترین شرایط رشد رو داشته باشه از همون اوائل که اصلا لزومی نداره شلوارای جین و کنار گذاشتم و لباسهای آزادتری میپوشیدم خیال میکردم به بچه فشار میاد و جلوی رشدشو میگیره! خوراکیهای سالم و طبیعی میخوردم و سعی میکردم جنینم شرایط ایده آلی داشته باشه

تازه تحقیقات اینترنتیم در مورد بارداری از ابتدا تا انتها شروع شده بود همه سوالهامو گوگل میکردم حالا میفهمیدم دلیل دستشویی رفتنهای مکرر آب و آبمیوه نبود.میفهمیدم چرا یهویی ساعت٨شب خوابم میگرفت و چرا اینقدر عصبی بودم !

مراحل رشد جنین رو که میخوندم و میدیدم قند تو دلم آب میشدو نی نیمو تصور میکردم که تو چه مرحله ای هست و بابا فوادو صدا میزدم تا ببینه و شریک این لحظه های قشنگم باشه و بعد قربون صدقه جنینم میرفتم. گوگل پزشک حاذق و مهربون و آنلاین من بود تا همین الآن.البته الان خودمم به یه موتور جستجو تبدیل شدم و میتونم اکثر سوالات مربوط به بارداری رو جواب بدم!

ویارم حبوبات بود هرچیزی که با حبوبات پخته میشد:آش حلیم و...و البته خدا میدونه چند کیلو لیموترش خوردم!!شنیده بودم اگه خانم حامله دلش ترشی بخواد بچش دختره ولی تحقیقات جامع تری که انجام دادم فهمیدم کاملا برعکسه و بیشتر مواقع هوس شیرینی نشون دهنده دختر بودن جنین هست

یه چیز جالبی که وجود داره اینه که خاله بابا فواد (خاله سوسن) اولین دفعه که بعداز بارداریم منو دیده بودن به مادر شوهرم گفته بودن بچه شهرزاد پسره!! فکرکن!! و وقتی اولین بار بعد از بارداریم رفتم خونشون شوهر خاله سوسن (عمو حمید) یه سالنامه خوشگل و یه عطر خوشبو بهم هدیه دادن و گفتن چون اولین دفعه هست که با پسرت میای این هدیه رو بهت میدیم!!و هرچی میگفتم هنوز معلوم نیست میگفتن باهات شرط میبندیم پسر داری و هرگز رازشونو که از کجا و چطوری میفهمن رو واسم فاش نکردن

همه میگن سونوگرافی خاله سوسن خطا نداره و بارها ثابت شده!خوش به حالش نه؟بگذریم.....

اگه بخوام دوره بارداریمو کامل تعریف کنم حالا حالاها طول میکشه سعی میکنم لابلای نوشته هام نکات جالب و به درد بخورشو واستون تعریف کنم..بابا ومامانم چند بار اومدن و بهم سرزدن (راستی بهتون نگفتم که ما اهواز زندگی میکنیم) من به خاطر حساس بودن زیادم کل بارداریمو سفر نرفتم نمیخواستم خدای نکرده اتفاق ناخوشایندی بیفته که خودمو نبخشم.البته من خیلی حساسیت نشون دادم شاید لزومی نداشت!!

بابا فواد عاشق این بود که پسر دار بشه!شنیده بودم تو خونه مامانش اینا گفته اگه پسر باشه که هیچ ولی اگه دختر باشه حتما یه بچه دیگه میخوایم!!گرچه بعدا انکار کرد ولی من ازین آرزوی دیرینه با خبر بودم و ته دلم میخواستم که پسر باشه چون اینجوری هم همسرم خوشحال میشد هم من استرسم کم میشد که اگه باز باردار شم و بچه باز پسر نباشه بابا فواد آرزو به دل میمونه!!

گرچه اطمینان دارم اگه دختر دارهم میشدیم باز بابا فواد همینطور عاشقش میشد چون کلا بجه خیلی دوست داره و روابطش با بچه ها عالیه.روزی رو که واسه تشخیص جنسیت جنین رفتم رو هرگز فراموش نمیکنم.بابا فواد نتونست بیاد یادم نیست چرا.من با عمه بزرگه آقا صذرا (عمه فیروزه)رفتم و بعد از کلی انتظار نوبتم شدو سونو دادم وخانم دکتر (ماندانا محمودی)بچه گفت پسره!! فکر نمیکنم هیچ کدو از امپراطورهای جهان اندازه من از شنیدن خبر پسردار شدنشون خوشحال شده باشن!!!!!!!!!!

منو بگید عجیبترین حال ممکن رو داشتم که قادر به وصفش نیستم وقتی از اتاق سونو اومدم بیرون خواهر شوهرم گفت بچه چیه؟و من گفتم الآن میگم و بعد شماره موبایل همسرم رو گرفتم گوشی رو که برداشت پرسید جنسیت بچه مشخص شد؟گفتم:آره.پرسید چیه؟ گفتم باید اول شیرینیشو بدی گفت محفوظه گفتم پسر دار شدی!کاش اون لحظه میدیدمش.ولی معلوم بود خیلی شاد شده چون پرسید مطمئنه دیگه صد درصده؟و من گفتم دکتر اطمینان داده.وتازه اونجا بود که عمه فیروزه آقا صدرا فهمید جنسیت بچه چیه طفلکی!

دست خودم نبود میخواستم اولین کسی که میشنوه بابا فواد باشه.و بعد به مادر شوهرم اینا و مامانم اینا خبر دادم .وای یادش به خیر خیلی خوب بود.میدونم خیلیاتون تجربه کردید و واسه کسایی که هنوز نی نی ندارن آرزو میکنم تجربش کنن فقط میتونم بگم منحصر به فرد و زیباست.

دوباره به زودی ادامه شو واستون تعریف میکنم منتظرم باشید و لطفا نظر بدید مرسی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان حنا
2 خرداد 90 17:39
سلام خاطراتتو خیلی جالب مینویسی
ماشالا چه پسر شیرینی داری


سلام ممنونم.نظر لطفتونه
مهسا
14 خرداد 90 23:45
شهرزاد جون وقتی دایی ایثار بهم گفت حامله ای انقدر گریه کردم.اخه قبلش داشت از خاطرات مجردی شما و بچه گیتون باهم واسم تعریف می کرد اصلا باورم نمیشد که حالا خودت مامان شدی


آخی...الهی عزیزم.مرسی .آره من و دایی ایثار خیلی خاطره با هم داریم.انشاالله نی نی خودتونو ببینم.وای خدا کی میشه که بشه.الهی قربونش برم.
مهسا
15 خرداد 90 11:11
چی میشد اگه دایی ایثار نی نی می اورد واسه من بد من می رفتم کار میکردم پول در می اوردم.چه زندگی قشنگی.نه صدرا جونم؟



نه زندایی شما باید نی نی بیاری هیچ جوری هم نمیتونی از زیرش در بری!