اقا صدرا کوچولوی ماماناقا صدرا کوچولوی مامان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

صدرای زمان, صدرا کوچولوی قهرمان

ماجرای تب صدرای شیطون

1390/4/23 11:46
نویسنده : مامان شهرزاد
1,253 بازدید
اشتراک گذاری

دلبند مامان

دقیقا روزی که ٨ ماهت تموم شد و پا به ٩ ماهگی گذاشتی تب کردی..!!

اول فکر کردم مربوط به دندونات هستش...خوشحال شدم..از هر مادری هم که

 سوال میکردم میگفت بچه در آستانه دندون در آوردن تب میکنه!! ولی تب شما

به نظر خفیف نمیومد و طولانی و مداوم بود...با نگرانیه مادرانه تصمیم گرفتم که

 با دکترت مشورت کنیم.ولی مطب آقای دکتر شریف دو هفته تعطیل بود!انگار رفته

بود سفر!میخواستم این سری شمارو حتما دکتر مرعشی ویزیت کنه واسه

 همین من و تو و بابا فواد همینطوری بدون نوبت قبلی رفتیم مطبش و

 خوشبختانه تونستیم واسه شما تشکیل پرونده بدیم و دکتر هم شما رو دید

 کلی جیغ و داد الکی کردی و از ابزار معاینات گوش و گلو

 ترسیدی..البته گریه رو وقتی شروع کردی که توی سالن انتظار یه دختر

 کوچولوی نی نی که فقط ١ ماه ازت بزرگتر بود گریه کرد!با تعجب بهش خیره

شدی و یه نگاه به من انداختی و یه دفعه با داد و فریاد گریه رو سر دادی!  بابا

 فواد که دید آروم نمیشی از من گرفتت و باهات قدم زد و کلی حرف زد تا دست

از گریه برداشتی ولی همین که اون دختر کوچولو گریه میکرد تو هم شروع

 میکردی و مثل تو فیلما همه کسانی که حضور داشتن بلند بلند به این صحنه

بامزه میخندیدند!! خب دکتر مرد جاافتاده و خوشرویی بود و البته حسابی

 معروف و مشهور و همیشه مطبش پر از نی نی های حال ندار...

وقتی بابا فواد طبق معمول اولین شکایتش به دکتر بیخوابی شبانه شما بود

 آقای دکتر با خوشرویی گفت:دلیلش اینه که ایشون مال اینجا نیست حال و

 هوا و ساعت بدنش با اون طرف دنیا هماهنگه بهتره واسش ویزا بگیرید و بفرستیدش!!

شایدم اینطوری باشه مامان جان!!

و در مورد تبت گفت ٤٨ ساعت استامینوفن استفاده کنید و بعد اگه تبش رفع

 نشد آزمایشاتی رو که نوشتم انجام بدید!(آزمایش خون و ادرار) برای تشخیص

علت تب.و اگر طی ساعات آینده بدنش دونه ریخت فوری همون روز بیاریدش برای ویزیت...

من و بابا فواد حسابی ناراحت و عصبی شده بودیم چون دکتر تاکید کرد که تب

 اصلا ارتباطی با رویش دندون نداره و اگر رفع نشه باید دنبال علتش که حتما بیماری هست بگردیم..

به هر حال با حال بد از مطب خارج شدیم و رفتیم منزل مامان بزرگت اینا. اونجا

 با وجود تب دار بودنت سعی میکردی مثل همیشه شاد باشی و شیطنت کنی

ولی حال نداشتی نفس مامان.بمیرم برات الهی ..

آخر شب که برگشتیم خونه چند قاشق سوپ ماهیچه و یه ذره ماست بهت

 دادم.ولی ربع ساعت بعد همه محتویات معده کوچولوتو بالا آوردی و خیلی هم

 با شدت و زیاد بود.اصلا نمیشد تصور کرد !حتی آدم بزرگا هم اینطوری و با این حجم تهوع پیدا نمیکنن

وحشت کردیم نمیدونستیم چیکار کنیمShukhi.Com گفتم شاید سردیت کرده باشه چون

 ماست و هلو خورده بودی و توی سوپت هم گوجه و لوبیا سبز بود و البته

 خودم هم که دائم مشغول میوه خوردن هستم و شیری که میخوری سرده

تصمیم گرفتم یه ذره شربت عرق نعنا بهت بدم  بابا فواد گفت معدش خالی

 شده حتما الان ضعف داره اول یه خورده شیر بهش بده . تو هم شیرتو کامل

 خوردی و بعد از اون اومدیم بهت شربت عرق نعنا بدیم ولی هنوز چند قطره ازش

 نخورده بودی که باز کل محتویات معدتو برگردوندی

اضطراب و استرس داشت من و بابا فواد رو میکشت نمیدونستم چیکار کنم با

 مامانم تماس گرفتم.. گفتن نگران نباشید احتمالا هم سردیش کرده هم قاطی

 پاتی همه چی خورده بهتره بهش ORSبدید البته بهتره با پزشک مشورت کنید

بعدش با اورژانس تماس گرفتمشکلکهای خانومی و دکتر خواب آلودش پاسخ به درد بخوری نداد

 فقط گفت حتما سرما خورده که تب کرده!!!!!!!!!فکر کن....

هیچی من مثل ابر بهار اشک میریختم و با بابات تند و تند آماده شدیم و شما

 رو بردیم به اورژانس اطفال بیمارستان ابوذر..(البته قبلش واست صدقه گردوندم

وانداختم تو صندوق صدقاتت)

پزشک یه دختر خانم جوون بود که بعد از شنیدن شرح ماوقع ORSتجویز کرد و

 گفت هر 5 دقیقه 2 قاشق بهش بدید تا کل لیوان تموم شه و 3ساعت بعد اگر

مشکلی نداشت میتونه شیر بخوره.البته تا اون لحظه خوشبختانه شما دیگه

 حالت بد نشد و آروم بودی و تبت هم به خاطر مصرف استامینوفن خفیف بود

برگشتیم خونه و طبق دستور بهت orsمیدام ولی 3تا 5 دقیقه که گذشت انگار

 از مزه اش خوشت نیومده بود و دیگه حاضر نبودی بخوری و گرسنه بودی و

 واسه شیر خوردن بی قراری میکردی.اولش خواستم بخوابونمت ولی امکان

 نداشت!نق میزدی و گریه میکردی بلاخره دل رو به دریا زدم و بهت شیر دادم  شما هم حسابی خوردی و آروم خوابیدی

و اون لحظه کمی از استرسمون کم شد و بابا فواد گفت من واسش نذر کردم

اون موقع بود که گفتم شب بیداریها و شیطنتاش رو به جون میخرم ولی میخوام همیشه تندرست و سرحال باشهشِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے

اون شب سخت و پر اضطراب گذشت ولی تب شما همچنان ادامه داشت

 پریروز عصری مامان بهجت تماس گرفتن و بعد از شنیدن ماجرا همراه عمه فرح

 اومدن دیدنت و بردنت خونشون.(راستی عمه فرح دندونشو جراحی کرده و

 صورتش خیلی بامزه متورم شده البته شما هم نامردی نکردی و برای تسریع

 روند بهبودیش چندتا مشت محکم به صورتش دقیقا جایی که جراحی شده

 زدی!طفلکی عمه فرح مهربون برادر زاده دوست!)

و بعد من و بابات هم اومدیم پیشت و خدارو شکر به جز تبت مشکلی نداشتی

 و البته به جز شیر خوراکی دیگه ای بهت ندادیم . شب یه ذره شربت عرق

 نعنا و خاکشیر فقط چند قاشق چای خوری خوردی.

ولی همچنان تبت ادامه داشت قرار شد اگر 4شنبه هم قطع نشد صبح

5 شنبه که امروز باشه ببریمت و آزمایشات تجویزی رو انجام بدیم.

دیروز صبح هم با تب شدید و بهانه گیری بیدار شدی و خیلی عصبیم کردی یه

 عالمه پاشویه دادمت و قطره تا اینکه خوابیدی ومنم یه چرتی زدم به خدا این ریختی شدم از دست شما

و از عصرش احساس کردم حال

گل پسرم بهتره و الحمد االله تبت کاملا قطع شد و دیشب یه کاسه کوچولو

 سوپ مرغ هم نوش جان کردی و کلی شیطنت کردی...

گرچه هنوز یه کمکی بیحال میزنی و رنگت پریده هست ولی خداروشکر تب

 نداری.خیلی بهانه جو و نق نقو شدی مامانی خوب و راحت نمیخوابی کلی

اذیت میکنی موقع خواب و من نمیدونم چه مشکلی داری فقط امیدوارم همه

 اینا نشونه در اومدن مرواریدهای کوچولو و ارزشمند دهن خوشگلت باشه

الان یه 1 ساعتی هست که لالا کردی البته بعد از کلی جیگرخونی من!!

و تازه راحتم نیستی هر ربع ساعت یه بار تو خواب نق میزنی و ناله میکنی الان که دیگه داری فریاد میزنی!!!!!!شِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے

ببین مامان اصلا بهم فرصت نمیدی دارم واسه شما خاطره نویسی میکنم ولی

 مجبورم نصفه و نیمه کاره رهاش کنم و شمارو آروم کنم!!

فدای سرت مامانی ...مامی دورت بگرده نقل تر مامان

راستی ماجرای و ان یکاد گذاشتن کنار صفحه هم حرفهای خاطر خواهها و

 عشاق جنابعالیه به هر حال اینطوری بهتره موافقی؟

همینجا از دوستان عزیزی که جویای احوال صدرای قهرمان بودن و با نظراتشون هم کمکم کردن و هم از استرسم کم کردن تشکر میکنم

صدرای من انشاا... همیشه تندرست و سالم و شاد و سر حال باشی الهی

 120 سال عمر با عزت و لذت و سلامتی داشته باشی عشق نازنین مادر

آبی و بخوابی و کلی آروم نفس مامانی

 

من و بابا فواد عاشقتیم و شما همه زندگی ما هستی همیشه اینو به خاطر داشته باش

دوستت دارم اونقدری که حتی نمیتونی تصورشو بکنی شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مهسا
24 تیر 90 0:29
عزیزم انشالا... همیشه سالم و سرحال باشی و کلی شیطنت کنی . وای خدا صدرا خان با دندون چه شکلی میشه ؟ خدایا. کاش می دیدمت صدرا. چرا اینقدر از ما دوری؟خانواده بابایی خیلی خوش به حالشونه که همش می بیننت. خانواده مامانی هم دل دارن هاااا .دلشون تنگ میشه واسه خودت و مامانه گلت


به نظر تو قیافش با دندون فرق میکنه؟شاید از این حالت در بیاد الان خیلی با مزه اس!!واقعا که خیلی بده که اینهمه از خونواده مامانیش دوره هم دل مامانش تنگ میشه هم دل خونواده مامانش واسه صدرا...
مهسا جون باور میکنی مامانم اینقدر دلش واسه صدرا تنگه که گریه اش میگیره...الهی بمیرم...
منم خیلی دلم تنگه دل نمونده واسم انشاا... زودی همو میبینیم.ممنونم که به صدرا لطف داری.دوستش داری...





مهسا
24 تیر 90 11:12
وای نه بامزه تر میشه.فکن زمانی که 2تا مرواریدهای بالا و پایین جلوش فقط در امده بعدم بخنده اونجاست که همرو دیونه می کنه.فقط خیلی بده که ما تو اون لحظه ها پیشه صدرا نیستیم.مامان شهرزاد باید قول بدی کلی عکس از اقا صدرا بزاری.تازه اگه دیگه طاقت نیاوریم با دایی ایثار میایم پیشش خودمون.وای همین الان کلی دلم ضعف رفت واست صدرااااااااااااااااااااا


آره با 2 تا دندونم خیلی با نمک میشه...دوست دارم بیشتر و زود به زود بیام اونجا ولی نمیدونم چرا نمیشه!
آره حتما عکس میزارم...خونه خودتونه.مگه اینکه به خاطر صدرا بیاین...مرسی گلکم.بازم ممنونم..بوس بوس
دایی ایثار
24 تیر 90 11:33
نبینم که دیگه مریض بشی دایی مرد که مریض نمیشه
لادن
25 تیر 90 0:58
ای وای خاله نبینم مریضیتو.الان چطوری؟بهتر شدی؟مواظبش باش مامانش
سهیلا
25 تیر 90 17:48
این پست رو چون سفر بودم دیرتر خوندم گفتم نظر بزارم که مامان شهرزاد بدونه که همه ما به یادش هستیم